(پرده اول)
صحنه: جلوی سوپرمارکت
دختر: برام خوراکی بخر
مادر: کارتم همرام نیست. تو کارت آوردی؟
دختر: آره
مادر: خب تو بخر
دختر: نمیخوام
(پرده دوم)
صحنه: سر کوچه
مادر روی سکویی مینشیند
مادر: من نمیام خونه
دختر: چرا؟
مادر: تو برام خوراکی نخریدی!
دختر: پا شو بریم خونه!
مادر: تا نخری نمیام
دختر: دیگه با خودم نمیارمت بیرون
و از صحنه خارج میشود
چند دقیقه بعد دختر با پلاستیکی در دست وارد صحنه میشود.
مادر: خریدی؟
دختر: بله
و هر دو از صحنه خارج میشوند
+ این داستان واقعی است.
بی ربط به پست: هیچوقت به حرف گارسون مبنی بر تعریف یکی از موارد منو اعتماد نکنید!
یه لیوان شیر آورده توش پر کرده از تیکه های یخ! یه پر قهوه ریخته روش و تهش هم سس شکلات چسبیده. اسمشم گذاشته "آیس موکا" ! آخه اون یخا اگه آب بشن که اون شیر شده آب زیپو!
بی ربط نوشت 2: بعضیام هستن وقتی یه امانت ازشون میگیری باید به زور بهشون پس بدی! یه کتاب تو دوران دانشجوییم از یکی گرفته بودم، بعد از اینکه کارم باهاش تموم شد چند بار به صاحبش گفتم کتابتو برات بیارم؟ هر بار میگفت الان نه من کیفم سنگین میشه! تا اینکه درسمون تموم شد و دیگه ندیدمش.
چند سال از اون جریان میگذره. دیروز تو یه مراسمی، از اونجا که میدونستم اون دوستم هم میاد، کتاب رو با خودم بردم. دیدمش و گفتم کتابتو آوردم. گفت: نه من اصلا نمیتونم الآن ازت بگیرمش! گفتم خب من چیکار کنم؟ گفت آخر مراسم صدام بزن ازت بگیرم. رفت و دیگه پیداش نشد. منم به دخترخالش که دوستمه گفتم این کتابو میتونی بدی به دخترخالت؟ گفت اره. گرفت و رفت.
بساطی داریم از دست ملت :|
درباره این سایت