امشب حلیم خوردم. حلیمش مونده بود و واسه همین یه کم ترشیده بود.
یاد تو افتادم.
یاد روزی که حلیم داشتیم. همه داشتیم میخوردیم که دیدیم انگار ترشیده. ظرف حلیمو از جلوم برداشتی و گفتی تو نخور. گفتم نه اشکالی نداره. گفتی نه مسموم میشی. و خودت شروع کردی به خوردن حلیم من. گفتم پس چرا داری میخوریش؟ گفتی من چیزیم نمیشه.
امشب هم حلیم ترشیده بود. ولی تو نبودی. نبودی که ظرف رو ازم بگیری. نبودی و من تا آخر حلیم ترشیده رو خوردم.
.
.
حق نداری نباشی!
اصلا میخوام همه حلیم های دنیا بترشن
وقتی میتونه بهونه ای بشه برای لمس محبتت.
درباره این سایت