الآن یهو یه چیزی یادم اومد!

کلاس سوم راهنمایی بودم (که میشه هشتم فعلی) و ماه رمضون بود. اون شب توی مدرسه‌مون افطاری داشتیم. من با خودم یه ماگ برده بودم که تازه خریده بودیمش. البته اون موقع اسمش ماگ نبود و بهش می‌گفتن لیوان!

خلاصه این ماگ زرشکیمون رو گذاشته بودیم روی میز تا برامون چایی بیارن. یهو دست دوستم خورد به ماگ و افتاد شکست.

من خیلی خیلی ناراحت شدم و به دوستم گفتم اینو مامانم تازه گرفته بود و حالا من چی جوابشو بدم؟

دوستم عذاب وجدان گرفته بود.

بعد از افطار وقتی مامانم اومده بود دنبالم، دوستم زودتر از من رفته بود پیش مامانم و بهش گفته بود چه اتفاقی افتاده و عذرخواهی کرده بود. مامانم هم گفته بود هیچ اشکالی نداره و ناراحت نباش.

یهو دیدم دوستم با بغض اومد سمتم و گفت: خوش به حالت، چه مامان مهربونی داری

 

روز همه مامانای مهربون مبارک :)

 

+ برام عجیبه که چرا اون ماگ رو فراموش کرده بودم! شاید چون خیلی زود از دست دادمش


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

yoozdl دبیرستان البرز وبلاگ شخصی سید عبد الحمید اصفهانی Developer Octopus Jen ترجمه وبلاگ آقای برازنده شعـــر و مشاعره نظرات و پیشنهادات شورای دانش آموزی film13